یه روز بلارمینی
یه روز بلارمینی
آهنگ I really don't care از دمی لواتو داره پخش میشه،تا الان بیرون بودم.
ساعت ۲۱:۴۵ دقیقه میباشد و من تازه از پیاده روی طولانی مدتی که از ساعت ۶ بعدازظهر شروع شد برگشتم.
مقصدمون شهر کتاب بود ولی وقتی دیدیم هیچ کدوممون قصد خریدن کتاب نداریم همراه مامان بلا رفتیم بازار چهارسوق و من و بلا همش به کفش فروشی ها دقت می کردیم و دنبال یه کفش خوب می گشتیم.
دلم،یعنی دلمون کفش آل استار میخواد،با اینکه کف کفشش صافه ولی دوستش داریم.
به طلافروشی هم علاقه شدیدی پیدا کردیم،تا یه طلا فروشی میدیدیم نگاه می کردیم.
رفتیم کلی پارچه دیدیم تا بلا یکی انتخاب کنه برای تونیکش،ولی در آخر یه پیرهن خرید.
بعدشم برای پدرش به عنوان کادوی روز پدر داشتیم لباس می دیدیم.
مامان بلا آلوچه و توت فرنگی خرید که ما دوتا با دستامون تمیزش کردیم خوردیم.:)))))
مغازه های ورزشی هم باحال بودن.خیلی دوستشون داشتیم.دنبال یه کتونی خوب و به درد بخور میگردیم.
هوس اسکیت برد هم کردیم.
زبان گستر هم رفتیم.مسئول اونجا گفت Alice in wonderland رو به احتمال زیاد نمیارن،چون خیلی قدیمیه و سه چهارماهه دارن سفارش میدن ولی نمیارن از تهران.
وقتی پرسیدم کتاب در سطح connect 2 چی دارن یه ردیف کتاب باحال بهم نشون داد.
کتاب Emma و Secret Garden رو حتما ایندفعه میخرم.
تایتانیک رو هم داشت.
خیلی کتابای باحالی داشت کلا.
ایندفعه میخوام به جای شهر کتاب برم زبان گستر.
آقا مرتضی اینا زنگ زدن که بیاین پارک باهم برگردیم.در نتیجه رفتیم پارک طلایی و بستنی یخی هم خوردیم.
و بعدش هم من و بلا با هم بدمینتون بازی کردیم که توپ با اراده قوی و محکمی تصمیم گرفت همیشه و در همه حال از میلی متری راکت ما دو تا بگذره.
یه عده دوچرخه سوار باحال هم اونجا بودن و ما در حسرت دوچرخه بودیم...
خیلی دوچرخه دوست داریم.و همچنین اسکیت برد.
بعدشم که آقا مرتضی ما رو کوچه پس کوچه آورد خونه،هم ناصرالحق رفتیم هم آتشکده هم بقعه میرحیدر آملی،از کنار مدرسه ابتدایی مون رد شدیم و خلاصه همه جا رو دیدیم.
جای همتون هم خالی.خیلی خوش گذشت.❤❤❤❤